قصّه ی کرب وبلا خون چو نماید دل ما را پس چه بگذشت خدا پادشه کرببلا را
طاقت آورد Ú†Ù‡ سان زینب مظلومه Ùˆ بی کس این همه جور Ùˆ Ø¬ÙØ§ Ùˆ ستم Ùˆ درد Ùˆ بلا را
آهوان ØÙŽØ±ÙŽÙ… الله Ú†Ùˆ شد صید پلنگان چرخ دون خست از این غصه دل شیر خدا را
خاک بادا به سر ما Ú©Ù‡ Ù¾ÛŒ قطره آبی التجا کرد ØØ³ÛŒÙ† ابن علی قوم دغا را
نرود این غمم از یاد Ú©Ù‡ در روز عروسی قاسم ابن Ø§Ù„ØØ³Ù† از خون به Ú©ÙØ´ بست ØÙ†Ø§ را
Ú©ÙˆÙیان رØÙ… نکردند Ùˆ ببردند به غارت یکی اش پیرهن از تن یکی از دوش ردا را
آن Ú©Ù‡ انگشت نما بود بریدند ز دستش بهر انگشتری انگشت ببین جور Ùˆ Ø¬ÙØ§ را
یا علی دیده گشا بی کسی آل عبا بین بعد از آن هم بنگر عزّت اولاد زنا را
بر سر تخت جلال Ùˆ عظمت زاده ÛŒ سÙیان پیش تختش به سر پای ببین آل عبا را
عشقي ات رو به سوی کعبه ی امید نموده
رو بدان سان به سوی قبله بود قبله نما را
شعر از آیت الله علی مجتهدی ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ ملامØÙ…دباقرخلخالی